آموزش ابتدایی ناشنوایان

Tuesday, September 7, 2010

زنگ تفریح

راستش مدت هاست که زنگ های تفریح به دفتر نمی روم. یعنی از نشستن در دفتر لذت نمی برم. معمولا در   دفتر ِخانم ها، اتفاق جدید و یا حرف مثبتی زده نمی شود.برای همین بیشتر اوقات به کلاس نابینایان می رفتم وبا نسرین و جاسم ومحمد حسن زنگ تفریح را می گذراندم.
امروز هوا به قدری عالی بود که حیفم می آمد در دفتر بنشینم وچپ و راست انرژی منفی دریافت کنم. به خانم آلبوغبیش پیشنهاد دادم به حیاط مدرسه برویم وبا بچه ها باشیم.
لیلا که دست نسرین را گرفته بود به سمت ما آمد. فاطمه و مینا هم پیش ما آمدند. زینب وفاطمه وحنان و هیفا وناهید و....
همه دختر ها جمع شدند دور ما. من هم دیدم خیلی بد است که بچه ها اینقدر بی حرکت باشند. دستشان را گرفتم و با هم یک دایره بزرگ درست کردیم و شروع کردیم بازی کردن! اولش خانم آلبوغبیش رویش نمی شد که در حیاط با بچه ها بازی کند اما بعد وقتی دید که به من خیلی دارد خوش می گذرد حسودی کرد و او هم به جمع ما اضافه شد.
زنگ که خورد خانم آلبوغبیش گفت قطار شوید وبه کلاس بروید و همین کار را هم کردیم و به حالت قطار به کلاس هایمان رفتیم.

No comments:

Post a Comment