آموزش ابتدایی ناشنوایان

Tuesday, September 7, 2010

در مدرسه

دهان خانم معلم کاملاً باز
لبها کاملاً باز

- بگو آ !
با این دو انگشت باز
شست و سبابۀ باز
- بگو آ !
و چشمها بایستی به جای گوشها می شنیدند
از شنیدن خبری نبود!
پس ، از لبخوانی بایستی بهره جستن!
و چنین بود که چشمها شدند عصای گوشها!
- آفرین!
"یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
حالا لبها بهم بسته
نوک انگشت سبابه روی لبهای بسته
- بگو ب ...
- آفرین!
" یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت "
حالا مشت زیر گلو
بگو ق ..... ! آفرین!
حالا نوک انگشت سبابه روی پره بینی
بگو ن ! آفرین!
" یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
و بودند کلماتی
ناپیدا و ناملموس و نامکشوف
و بودند کلماتی
نا آشنا و نامفهوم و نامصروف
و بودند کلماتی
بلند همچو کوه
فراخ همچو دریا
سخت همچو سنگ
و ذهن کودک تنگ!
و نازنین معلم می نشست همچو زرگر
و شروع می کرد به :
کوتاه کوتاه کردن
قطره قطره کردن
خرد خرد کردن
و آنگاه قطعات را بهم چسباندن
و گوهر کلمات درخشان ساختن
و آنگاه خندان و خُرامان خُرامان
می بردشان به میهمانی کودکان !
تا در گنجینۀ ذهنشان دهد خانه شان
تا شوند توشه و چراغ راه فردایشان
و در پایان ، با دلی شاد و غمگین
می ایستاد پشت دروازه کوچک مدرسه مان
برای بدرقۀ بچه ها ، سوی سرنوشت سبزشان ....
" یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
وگر پرسی چیست معنای مجاهد فی سبیل الله ای عزیز!
گوش هوش دار تا فاش و بی پروا گویمت معنایش ای عزیز!
انسانی را از وادی تاریک بی کلام
رهنمون شدن سوی وادی روشن کلام
و نام خدا را
تلقین کردن برگوش های بستۀ کودک
و جاری کردن برزبان بستۀ کودک
و یکی را میان جمع بردن
و جمع را سوی یکی بردن
و هیاهو را با سکوت آمیختن
بی دیواری
بی خطی
بی مرزی
بی حایلی !
این است معنای راستین مجاهد فی سبیل الله و لاغیر ای عزیز!
" یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
وه ! خانم معلم چه خوب باغچه داری می کرد!
چه خوب گل پروری می کرد!
چه خوب ناشنوایان را به خواندن و نوشتن آشنا می کرد!
و آموختن زبان اشاره !
و آموختن الفبای دستی !
آهسته به آهسته
قدم به قدم
روز به روز
هفته به هفته
ماه به ماه
سال به سال
با عشق و ایثار
با حوصله و صبر
"یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
وه ! چه شیرین بود آموختن ها !
وه ! چه شیرین بود انشاء نوشتن ها !
وه ! چه شیرین بود عالم سکوت و سکون ها!
وه ! چه شیرین بود دوران طلایی مدرسه بودنها !
و من !
دوبار در زندگی تاتی تاتی کردم:
بار نخست مادرم مرا بر جادۀ زندگی راه رفتن آموخت
بار دوم معلم مرا برجاده علمی راه رفتن آموخت!
و مدرسه
تنها مدرسه نبود ،
سکوی پرش به قلۀ زندگی هم بود!
و چنین است سپاس بی پایانم
نثار نخستین معلم کودکی ام
ثمینه خانم
باد ..... که :
"یک حرف دو حرف بر زبانم نهاد و گفتن آموخت"
یکی دو کلمه بر قلمم نهاد و نوشتن آموخت
و با شیر معنوی اش مرا ادبیات شیرین آموخت !
کامـــران رحیــــــــمی
ابرهونیگن 23/11/2006
ابیات دارای گیومه از سروده های معروف ایرج میرزا هستند.

No comments:

Post a Comment